۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۹, چهارشنبه

نوستالوژی کتاب فارسی


با دیدن این عکس از کتاب فارسی سال های ابتدایی پس از انقلاب، یاد چه می افتید؟
1- من یاد مرحوم بابام می افتم.صبح ها منو پشت دوچرخه اش سوار می کرد و می برد مدرسه.یادم یه روز از بس بازیگوش بودم پام رفت لای چرخ عقب دوچرخه.شانس آوردم که پام چیزیش نشد.چون زمستون بود و منم یه چکمه پام بود.
2- یادش بخیر! یه روز کلاس اول دبستان،آقای قدیری که معلمم بود،زنگ اول صبح شنبه وقتی اومد سر کلاس،بی مقدمه اومد سراغ من و گوشم رو گرفت و پیچوند و بهم گفت چرا توی خونه شلوغ می کنی.من هم که گوشم درد گرفته بود،گفتم دیگه اذیت نمی کنم!
روز قبلش بابام گفته بود که به خاطر شلوغی توی خونه،پیش معلم چغولی ام رو میکنه.تازه دوزاریم افتاد که بابام آمارم رو داده بود به معلم.
پدر زحمتکشی داشتم.حیف،الان دیگه نیست که خندهاشو ببینم.
3- یه روز دیگه هم وقتی داشتم مشق می نوشتم،پاک کن رو گم کرده بودم.برا همین برای پاک کردن کلمه ای که اشتباه نوشته بودم انگشتم رو خیس کردمو کشیدم روی کلمه.چشتون روز بد نبینه،برگه دفترم سوراخ شد وقتی معلمم این وضع رو دید،یه کشیده آبدار با اون دستای گوشتی و گنده اش خوابوند توی صورتم که هنوز جاش میسوزه!


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر